پیامدهای کرنش اصلاح طلبان حکومتی
على جوادى٬ آذر ماجدى٬ سياوش دانشور

یک دنیای بهتر: کشمکشهای باندها و دستجات رژیم اسلامی وارد فاز جدیدی شده است. کرنش اصلاح طلبان سبز حکومتی در مقابل جناح خامنه ای یک ویژگی این شرایط است. دلایل و انگیزه های این سرخم کردن چیست؟ پیامدهای این سياست چيست؟ آیا رژیم جمهوری اسلامی میتواند یکپارچه به مقابله با جنبش سرنگونی طلبانه توده های مردم برود؟ آیا وحدت جناحها ممکن است؟ آیا به دوران گذشته باز خواهند گشت٬ قدرت را میان دو جناح تقسیم خواهند کرد؟ آیا "جنبش سبز" شکست خورده است و تمام شده است؟

علی جوادی: بنظر من با صدور اطلاعیه شماره ١٧ میرحسین موسوی٬ مناسبات جناحها و باندهای تشکیل دهنده رژیم اسلامی رسما وارد فصل نوینی شد. صدور بیانیه هایی از جانب کروبی٬ گفتگوهای خاتمی و تلاشهای رفسنجانی و محسن رضایی و تهدیدات خامنه ای و موضعگیری های سایر اوباش حکومتی در راستای این اقدام و یا در پاسخ و مواجهه با آن است. یکبار دیگر جریان اصلاح طلبی حکومتی در مقابل خامنه ای سر خم کرد و تسلیم شد. بار دیگر مانند دوران دوم خرداد بزیر عبای "رهبر عالیقدر" شان خزیدند.

اجازه دهید بمنظور بررسی جوانب متعدد ویژگی های این فصل جدید از چند نکته عمومی تر مناسبات جناحهای رژیم اسلامی آغاز کنم. ما همواره گفته بودیم که هر دو جناح رژیم اسلامی٬ دو بال یک نظام اند٬ دارای اهداف استراتژیک یکسان و واحدی هستند. هدفشان حفظ و تامین شرایط بقای رژیم اسلامی در هر شرایطی است. اما تاکید کردیم که در رسیدن به این هدف روشها و تاکتیکهای متفاوتی را دنبال میکنند. جناح راست بر این باور است که بدون سرکوب و کشتار و بستن شمشیر خونین اسلام حتی برای دو روز قادر به دوام نیست. جناح اصلاح طلب هم بر این باور است که شمشیر خونین اسلام کارآیی تاکنونی خود را از دست داده است و باید پایه های رژیم را گسترش داد. باید کمی در مقابل مردم سرنگونی طلب عقب نشینی کرد تا شاید به نقطه سازش و توافقی رسید. هر دو درست میگویند. هر دو گوشه ای از معضل و بن بست لاعلاج رژیم اسلامی را بیان میکنند. ما در مقابل تاکید کردیم که این اختلافات نه ناشی از تخاصمات آشتی ناپذیر میان جناحهای رژیم اسلامی بلکه محصول داغ شدن زمین زیر پایشان و قرار گرفتن کل رژیم در سراشیبی سقوط است. ما گفته بودیم که جنبش سبز جنبشی ارتجاعی برای تعدیل رژیم اسلامی است. ما گفتیم که جنبش سبز مساوی جنبش توده های مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی نیست. بر عکس جنبشی برای کنترل و مهار آن است. گفتیم که هدف اصلاح طلبان حکومتی کنترل و مهار جنبش اعتراضی مردم بمنظور مقابله با سرنگونی طلبی و امتیاز گیری از جناح مقابل است. گفتیم که جنبش سبز شکل جدید و بسته بندی جدید جنبش ارتجاعی دوم خرداد در شرایط کنونی است. گفتیم که هدف مردم نه اصلاح و تعدیل رژیم اسلامی بلکه نابودی و سرنگونی آن است. گفتیم که مردم در کمین رژیم اسلامی هستند. تشدید شکافهای درونی حاکمیت فرصتی برای تعرض گسترده ترشان به رژیم است. گفتیم که کسی از سر "آزادیخواهی" نداشته موسوی و یا کروبی به اعتراض برنخواسته است. برای باز پس گیری رای شان فریاد نزده اند٬ مرگ بر خامنه ای. هدفشان سرنگونی کل نظام است.
 
ما تاکید کردیم که جناح راست در دور جدید احمدی نژاد بمنظور حفظ انسجام درونی رژیم اسلامی و تثبیت موقعیت این جناح٬ سیاست حذف جناح اصلاح طلب را در دستور قرار داد. و سوت این حمله را در مناظرات مضحکه انتخاباتی زد. جناح اصلاح طلب هم در ابتدا چاره ای جز مقابله نداشت. یا باید سرنوشت رژیم اسلامی را در این دوران پرتلاطم تماما به جناح راست واگذار میکرد و خود قربانی میشد٬ یا باید مقابله میکرد و تلاش میکرد با سوار شدن بر اعتراضات مردم هم به نجات رژیم اسلامی برخیزد و هم موقعیت ضربه خورده جناح خود را ترمیم کند. این جریانات بر این باور کودنانه بودند که میتوانند اعتراضات مردم را کنترل کنند. تصور میکردند میتوانند مردم را در زیر شعارهای "قانون اساسی" و "بازگشت به دوران طلایی خمینی" محبوس کنند. اینطور نشد. شاهد شعارها و اعتراضات گسترده و کوبنده مردم شدند. مردمی که برای اولین بار در ابعاد میلیونی فریاد زدند٬ مرگ بر خامنه ای٬ مرگ بر اصل ولایت فقیه٬ عکسهای خمینی را پاره کردند و روزهای داغ ارتجاع اسلامی را به روزهای اعتراض گسترده علیه آن تبدیل کردند. ادامه اعتراضات رادیکال و "ساختار شکن" مردم جناح اصلاح طلب را در مقابل یک دو راهی سرنوشت ساز قرار داد. یا باید برای حفظ خود کماکان نیم نگاهی هم به پائین داشته باشند و با آتش بازی کنند یا باید کرنش میکردند و به "فصل الخطاب" بودن رهبری تسلیم میشدند. اصلاح طلبان باز هم جبونانه تسلیم شدند. عارف٬ یکی از اعضای اصلاح طلب مجمع تشخیص مصلحت نظام جوهر این سیاست را اینگونه بیان میکند:

"هیچ راهی جز تعامل با رقیب وجود ندارد. ... ما در آینده هیچ راهی جز همگرایی نداریم. و همه باید کمک کنیم و اجازه ندهیم از شرایط موجود گروهک ها و معاندان نظام سوء استفاده کنند. ما باید رهبری را فصل الخطاب قرار دهیم و از ایشان تبعیت کنیم". همین کار را هم کردند. از طرف دیگر رسول منتجب نیا قائم مقام حزب اعتماد ملی کروبی جنبه دیگر سیاست این جریان را روشن کرده است. میگوید: "تاكيد مى كنم اين سه نفر بايد جريان انتقاد را هدايت كنند تا به عصيان و... منجر نشود. بنده معتقدم مسوولان نظام بايد از اين سه چهار نفر استقبال هم بكنند. حتى بايد به اين افراد و شخصيت ها ماموريت داده شود تا جريان مردم را كنترل كنند كه انتقاد به اعتراض و اعتراض به خشونت و... كشيده نشود و اين جمعيت ميليونى تبديل به يك جريان خارج از نظام نشود ."

و این عین سیاستی است که کروبی بیان کرد و برای آن تلاش میکرد. عین سیاستی است که خاتمی مطرح کرده و عین تلاشی است که میر حسین موسوی در بیانه اش در جستجوی آن است. مساله شان این است که دیدند که مردم را با خود ندارند. فهمیدند که مردم از شکافهای درون رژیم اسلامی بمنظور پیشبرد امر سرنگونی رژیم اسلامی استفاده میکنند. دیدند که حتی بازی با برگ مردم بازی با آتش است. کل بنیانهای رژیمشان را نابود خواهد کرد. از این رو پس کشیدند. به زیر عبای خامنه ای خزیدند و سرنوشت خودشان را به "رحمت" این سرکرده جانیان اسلامی خودشان سپردند.
 
اولین پی آمد این شرایط جدید تلاش و بهره برداری جناح خامنه ای و کل رژیم اسلامی برای مقابله با جنبش سرنگونی طلبانه توده های مردم است. از نقطه نظر راست٬ تسلیم جناح اصلاح طلب حلقه ای در مقابله با مردم معترض است. به دنبال آنند که کار "فتنه" را تمام کنند. به هر شکل و وسیله ای میکوشند صفوف مردم را در هم بشکنند. میکوشند شکست این جریانات را به شکست جنبش مردم معترض و در هم شکستن مردم ترجمه کنند.

دومین پی آمد این کرنش و تسلیم به خامنه ای٬ بی آبرویی و افتضاح بیشتر برای این جریان در جامعه است. کارنامه شان در مقابل جامعه است. بسرعت حاشیه ای خواهند شد. مردم به این جریانات توهمی نداشتند. اکنون دیگر حتی ابزاری برای پیشبرد امر سرنگونی رژیم اسلامی نیستند. به کناری انداخته خواهند شد.

سومین پی آمد این شرایط در هم ریخته شدن صفوف جنبش سبز و از بین رفتن چتر اصلاح طلبان حکومتی در جنبش ملی – اسلامی و کلیه نیروهای مرتجعی است که در کنار این جریانات به خط شده بودند. این جریانات اکنون مانند موشهای کوری که چتر بالای سرشان فروریخته است هر کدام به دنبال سایبانی برای پنهان شدن هستند. چسپ شان خشک شده و از هم گسسته شده اند. تجزیه و تفرقه نیروهای این جنبش یک واقعیت انکار ناپذیر کنونی است. بخشهایی از این جنبش خواهند کوشید تا روایت غیر حکومتی تری از تلاش خودشان ارائه دهند٬ بخشهایی خواهند کوشید پلاتفرم سیاسی جدیدی برای ادامه کاری خود ارائه دهند. بخشهای میکوشند "جنبش سبز" را با روایات جدید ادامه دهند. اما همه شان میدانند که اوضاعشان بهم ریخته و درهم است. کل جنبش ملی- اسلامی بدون چتر نیرویی که پایی در حاکمیت داشته باشد٬ قدرتی نخواهد داشت. اینها تک تک شان نیرویی نیستند٬ جمعشان هم اکنون بهم ریخته است. جنبش سبز ضربه خورده است. اما تمام نشده است. بدون تردید دیگر آن مکان و جایگاه اجتماعی را در تحولات آتی نخواهد داشت .

چهارمین پی آمد این تسلیم٬ بی آبرویی و افتضاحی است که برای جریاناتی است که در سایر جنبشهای اجتماعی موجود در جامعه به این حرکت پیوستند٬ به دنبال خواهد داشت. حزب مشروطه اساسا و به درجات کمتری حزب حمید تقوایی و شرکاء در این چهارچوب می گنجند .

پرسیده اید که موقعیت این جناح چه خواهد شد؟ باید گفت که این جناح نمیتواند به موقعیت گذشته و طلایی خود باز گردد. نه جناح راست تن به چنین سازشی میدهد و نه این جریانات ابزاری برای دستیبابی به چنین پستهای در شرایط کنونی در اختیار دارند. بعلاوه بعید بنظر میرسد سیر تحولات جامعه امکان بازسازی و یا تجدید آرایش قابل ملاحظه ای را به این نیروها و رژیم اسلامی بدهد. عملکرد و سرنوشت آتی این جریانات تماما در حیطه مقدورات و یا تمایلات جناحی شان نیست. مولفه های دیگری موقعیت آتی این جناحها را رقم خواهد زد. نقطه سازشها متواری شده اند. هیچ جناحی به نیروی سرخم کرده رحم نخواهد کرد. اما مردم سرنوشت دیگری برای کل رژیم اسلامی رقم زده اند٬ گسترش جنبش سرنگونی میتواند بساط کل این اوباش را در هم بریزد.

یک دنیای بهتر: در این دوره جریانات ملی – اسلامی با حرارت به دفاع از "جنبش سبز" و جریان اصلاح طلب حکومتی پرداختند. حزب مشروطه به این صف پیوست و رهبری حزب موسوم به "کمونیست کارگری" به رهبری حمید تقوایی با برخورد دوگانه به این صف در سمت چپ شان ایستاد. دلایل عام و خاص هر کدام از این جریانات را چه می بینید؟ چرا بار دیگر جریان اصلاح طلبی حکومتی که در دوران دوم خرداد به هزیمت رفته بود توانست نيروهائى را در اپوزيسيون به خود جلب کند؟ با وضعيت امروز جنبش ملى اسلامى تکلیف متحدين تازه از راه رسيده شان چه خواهد شد؟ حزب در قبال کل اين وضعيت چه سياستى دارد؟

آذر ماجدی: این اولین بار نیست که جریانات ملی – اسلامی به دنبال جناح اصلاح طلب حکومتی به راه افتاده اند. همانطور که در سوال هم به آن اشاره ای شده، در دوران دوم خرداد و ریاست جمهوری خاتمی نیز ما شاهد چنین روندی بودیم. کلیه جریانات ملی- اسلامی از راست تا چپ این جنبش به رهبری خاتمی سجود کردند. جریان توده-اکثریت آتش بیار معرکه شد و یکبار دیگر هم جنس بودنش را با جمهوری اسلامی نشان داد. برای ما روشن بود که این جریانات در این دوره هم سیاست مشابه ای را اتخاذ میکنند .

باید توجه داشت که ژن این جریانات در اساس با جمهوری اسلامی یکی است. اینها در چپ همان جنبش قرار دارند. اینها از خمینی دفاع کردند؛ در اوج سرکوب ها و اعدام های دهه شصت با رژیم همکاری کردند، عناصرشان کمونیست ها و مخالفین را لو میدادند. اینها فقط زمانی بطور مشروط به اپوزیسیون پیوستند که جمهوری اسلامی صفوف اش را از آنها تصفیه کرد، برخی از رهبری شان را به زندان انداخت و اعدام کرد. در واقع اینها اپوزیسیون اجباری بودند. این یک انتخاب از روی اصول و سیاست ها نبود. این انتقال به آنها تحمیل شد. لذا زمانی که خاتمی به ریاست جمهوری رسید و بحث "اصلاحات" و "جامعه مدنی" طرح شد، اینها سر از پای نشناختند و دوان دوان به پابوسی خاتمی و به درگاه سفارت های جمهوری اسلامی در خارج کشور رفتند. بساط چلوکباب با سفیر و کاردار رژیم براه افتاد. اینها عملا نقش پادوی این جناح را بازی میکنند. موسوی-خاتمی-کروبی از قهرمانان ملی توده ای ها – اکثریتی ها هستند. ما اینها را در همان زمان اپوزیسیون پرو رژیم نامیدیم. اسم واقعا مناسب و با مثمایی است .

هیاهوی این جریان در دفاع از جنبش سبز اسلامی و رهبران آن هیچ پدیده عجیب و غیرقابل انتظاری نبود. اینها از بیانیه موسوی دفاع کردند، از بیانیه پنج تن نیز به همچنین. الان اما غر و غر بعضی از عناصرشان بلند شده است. برخی کرنش اینها را توجیه میکنند اما تعدادی دیگر در صفوف اینها غر و لند میکنند؛ از این "رفقای نیمه راه" شان قهر کرده اند و بیانیه های لائیک های درون جنبش سبز صادر میکنند. سرنوشت اینها معلوم است. با حاشیه ای شدن اصلاح طلبان حکومتی، اینها هم از تب و تاب میافتند. منتهی این بار شرایط متفاوت است. اصلاح طلبان حکومتی کرنش کرده اند، مردم اما در صحنه خواهند ماند. پل های زیادی خراب شده است. این وضعیت قابل بازگشت نیست. در پایین به این نکته باز خواهم گشت .

حزب مشروطه علیرغم تفاوت اساسی جنبش اش با جمهوری اسلامی، از ترس رادیکالیزه شدن جنبش اعتراضی مردم، از ترس کمونیسم و انقلاب کارگری "گزینه حفظ رژیم" را اتخاذ کرد. اما در مورد اینها نیز این پدیده جدیدی نبود. در زمان سر کار آمدن خاتمی نیز اینها از دو خرداد حمایت کردند. این بار نیز همان سیاست را با پیگیری بیشتری دنبال کردند. در مورد این جریان ما مقالات بسیاری در نشریه برای یک دنیای بهتر منتشر کرده ایم. اینها از انقلاب کارگری بیشتر از جمهوری اسلامی میترسند. از این رو تا زمانیکه مطمئن نباشند سرنگونی رژیم اسلامی به قدرت گیری جنبش ناسیونالیسم پرو غرب منتهی میشود، همین سیاست را دنبال خواهند کرد. اینها منافع طبقاتی شان را خوب می شناسند و حاضر نیستند آن را به خطر بیاندازند. با کرنش سران سبز اسلامی، اینها مثل سابق بتدریج سیاست شان را تغییر میدهند و سیاست پیشین را توجیه میکنند. کارشان همیشه همین است. اینها در انتظار چراغ سبز آمریکا و دول غربی هستند. زیرا میدانند که این تنها راه به قدرت رسیدنشان است .

اما شاید باید گفت که آن جریانی که سازشکاری اش با جنبش سبز اسلامی، لااقل برای جامعه، غیرقابل انتظار و تحیر آمیز بود، حزب کمونیست کارگری تحت رهبری جدید اش است. حزب کمونیست کارگری همواره در جامعه، نزد کلیه جنبش های سیاسی اجتماعی، بقول معروف، نزد دوست و دشمن با رادیکالیسم افراطی و سازش ناپذیری اش شناخته شده است. سیاست های این حزب در ماههای اخیر همه را متحیر کرده است. اما مساله اینجاست که این حزب دیگر تداوم حزب کمونیست کارگری اصلی، حزب تحت رهبری منصور حکمت نیست. در چند سال اخیر ما کوشیده ایم این واقعیت را برای طبقه کارگر و جامعه روشن کنیم و توضیح دهیم. راست روی های این رهبری پیش از این رویدادها عیان شده بود و ما آنرا افشاء کرده بودیم. اما تند پیچ های سیاسی بهترین آزمایش برای جریانات و احزاب سیاسی اند. سرعت و شتاب این رهبری در چرخش به راست، باید اذعان کنم، که ما را نیز متعجب کرد .

این رهبری با تکیه به سرمایه پر افتخار، رادیکال، انقلابی و کمونیستی این حزب بسیاری از راست روی هایش را پنهان کرده بود. اما تحولات سیاسی در ایران نمیتوانست یکی از آن لحظات باشد. اپورتونیسم محض، پراگماتیسم بر مبنای پوپولیسمی که اساس بینش این رهبری را میسازد در این تندپیچ کاملا کار دست شان داد. واقعا تاسف آور است که رهبران رادیکال – سوسیالیست کارگری سیاست های این حزب را مشابه حزب توده بنامند. اما باید این یک حقیقت تلخ را بپذیریم .

در دوران دوم خرداد نیز بخشی از حزب کمونیست کارگری وقت گیج و منگ شدند و دنبال جامعه مدنی از حزب استعفاء دادند. در آن زمان منصور حکمت در لیدرشیپ حزب قرار داشت و شرم و حیا به اینها اجازه نداد که صریح و روشن بگویند که فریب جامعه مدنی را خورده اند، از حزب رفتند و پراکنده شدند. مثل اتم هایی به گوشه و کنار پرتاب شدند. در دوره اخیر، جریان کمونیسم کارگری از حزب جدا شده بود. باقیمانده حزب سکانش دست حمید تقوایی و شرکاء بود. ایشان هم که سال ها است حزب را از منصور حکمت و کمونیسم کارگری عبور داده است، کشتی را برد و در ساحل جنبش های ملی – اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب لنگر انداخت .

برخورد دوگانه به هر دو جنبش، اعلام اینکه با اینها "کشتی نمیگیریم" اصلاح طلبان حکومتی را نیروهای "سازشکار انقلاب" نامیدن، موسوی را در میان مردم قاچاق کردن، نصحیت به موسوی و شرکاء که در کنار مردم و انقلاب بایستند، اینها خطوطی از سیاست هاى راست و سازشکارانه این رهبری در ماههای اخیر بوده است. زیگزاگ زدن های دائمی دیگر به یک خصلت آنها بدل شده است. راستش اپورتونیسم پراگماتیستی به بهترین شکلی این جریان را توصیف میکند. اگر در سال 1998 بخشی از حزب بدنبال جامعه مدنی به جنبش ملی – اسلامی پیوستند. این بار رهبری جدید حزب آقای تقوایی، در غیبت جریان کمونیستی کارگری در حزب، باقیمانده حزب را تا دروازه این دو جنبش برده است. بنظر من سرنوشت این جریان از دو جریان فوق، تاسف بارتر خواهد شد. این حزب بعلت پوپولیسم عمیق و ناب رهبری اش در این جریان قربانی شد. این سیاست های راست باعث رسوایی بسیار ح ک ک در جامعه و در میان طبقه کارگر و کمونیست ها شده است. بازسازی این شرایط کار بسیار دشواری است که من در ظرفيت این رهبری نمی بینم .

اکنون خیزش مردم وارد مرحله خطیری شده است. حزب اتحاد کمونیسم کارگری همانگونه که تاکنون کوشیده است، باید تلاش کند این مانع را نیز کنار زند. باید تلاش کرد مومنتوم جنبش اعتراضی مردم را حفظ کرد. باید به آن خط داد، باید کوشید مردم را متشکل کرد. اکنون شرایطی است که جنبش آنچنان رادیکال شده است که اصلاح طلبان حکومتی دیگر ماندن در آنرا جایز ندانستند. اینها هدف شان حفظ رژیم بوده و هست. فهمیده اند که برای آنها دیگر حفظ رژیم با حفظ ژست اپوزیسیونی همخوانی ندارد. برای آنها هم روشن شده که شرایط به جایی رسیده است  که ادامه آن سرنگونی نظام را بدنبال خواهد داشت. به همین دلیل اینها از کشتی پریدند بیرون .

در این شرایط ممکن است در میان بخشی از مردم گیجی یا دلسردی بوجود آید. باید سریعا و قاطعانه با چنین واکنش هایی مقابله کرد. تشکل های توده ای یکی از مهمترین روش های مقابله با این روحیه است. مردم متحد و متشکل با روحیه و روانشناسی کاملا متفاوتی به مقابله شرایط میروند. حزب باید خط بدهد، باید سیاست روشن کند، باید بکوشد سازمان دهد. باید به مردم بگوییم که ما از ابتدا این جریانات را افشاء کرده بودیم. نباید بگذاریم که رژیم دگر بار فضای ارعاب را در جامعه حاکم کند. لذا لحظات مهم اند. بنظر من 22 بهمن یک روز تعیین کننده است. اگر بتوان یک ضد تظاهرات موفق، همانند 13 آبان و عاشورا، سازمان داد، میتوان مطمئن بود که جنبش از روی این دست انداز پریده است. در آنصورت شتاب و سرعت حرکت آن افزایش خواهد یافت. اعتماد به نفس بسیار بیشتری بر کل فضای جامعه و بر مردم سرنگونی طلب حاکم خواهد شد. در یک کلام جنبش اعتراضی سرنگونی طلبانه مردم به میزان زیادی رادیکالیزه خواهد شد. یک مساله اساسی برای حزب تلاش برای سازماندهی یک انقلاب کارگری در دل این شرایط است. این افق لحظه ای نباید از مقابل ما کنار رود. لذا تلاش برای جلب و جذب رهبران رادیکال کارگری به حزب، تلاش برای ایجاد تشکلات توده ای کارگری، شوراها، از مسائل حیاتی این دوره فعالیت ما است. طبقه کارگر باید بعنوان یک طبقه و با رهبری گرایش رادیکال خود به میدان بیاید. بپذیریم نقش حزب در تمام این لحظات تعیین کننده است .

یک دنیای بهتر: جریان اصلاح طلب حکومتی و همچنین جریانات توده ایستی – اکثریتی ادعا کردند که "جنبش سبز" جنبش مردم براى کسب آزاديها در چهارچوب قانون است. گفتند که افق و اهداف آنها بر اعتراضات مردم حاکم است. در این تحلیل برخی جریانات حاشیه ای مانند "حزب حکمتیست" هم شریک شدند. آیا حقیقتی در این ارزیابی ها موجود بود؟ اکنون بعد از گذشت هفت ماه چگونه میتوان این واقعیت را تبیین کرد؟ اکنون چگونه باید به مقابله با این جریانات رفت؟

سیاوش دانشور : "جنبش سبز" نام ايندوره "جنبش دو خرداد" جريان اصلاح طلب حکومتى و موئتلفين اپوزيسيونى شان بود. هدف روشن آنها مقابله با سرنگونى طلبى مردم و بقاى نظام اسلامى است. همه اين عبارات و اسم رمزها که طى اين سالها شاهد بوديم٬ تلاشى براى بدست دادن چهارچوبى براى بقاى نظام و همينطور قالب زدن اعتراض مردم به کل حکومت در چهارچوبهاى جمهورى اسلامى است. امرى که امروز مشاوران سياسى و سران اصلاح طلب حکومتى صريحا به آن اعتراف ميکند. ميگويند تلاش ما کنترل اعتراض مردم در چهارچوب نظام است. اما شما کدام بورژوا را در دنيا پيدا ميکنيد که منافع قشرى و درون طبقاتى خود را "منافع مردم"٬ "منافع ملى"٬ و غيره جا نزند. اين سياست و کار روزانه هر قدرت مافوق مردم است که منافع اقليتى انگل را منافع کل جامعه قلمداد ميکند. گويا دنيا غير طبقاتى است و دم و دستگاه عريض و طويل سرکوبى که براى حفظ منافع و امتيازات سياسى و اقتصادى شان بپا کردند همه "در خدمت مردم" است.

کسى ادعاى توده ايست هاى طرفدار سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات را جدى نميگيرد. اينها ظاهرا کاسه داغ تر از آش اند. هيچ جاى حکومت راهشان نميدهند اما خود را صاحبخانه اسلام و حکومتش فرض ميکنند. البته اين جريانات مرتجع تلاش وافرى کردند که رنگ و شعار و پرچم و سياست خود را به اعتراض مردم تحميل کنند. بويژه ميدانستند که تناسب قوا محدوديتهائى را به چهارچوب حرکت سياسى توده مردم تحميل ميکند. لذا با تمام توان تلاش کردند که عکسى يک بعدى و ناقص و بدون تاريخ از مردم و جامعه و جنبشهايش بدهند. همه چيز از انتخابات شروع شد و قرار بود با استيفاى "راى من کو؟" تمام شود. نتوانستند و شکست خوردند. مفتضحانه هم شکست خوردند. نه فقط راى شان را در سطل آشغال انداختند بلکه وادارشان کردند در تقابل با راديکاليسم جامعه در خامنه اى و احمدى نژاد مودبانه سر تعظيم فرود بياورند. سونامى راديکاليسمى که ما مرتبا بر آن تاکيد داشتيم بويژه از ١٣ آبان تا شش ديماه کل صحنه را بهم ريخت. همه اين جماعت آچمز شدند و دست و پايشان را گم کردند. ناگهان لطيف ترين "دگرانديشان" عين آخوندهاى جناح راست عليه راديکاليسم مردم عربده کشيدند. ديدنى بود. جماعتى که عمرى را در خدمتگذارى مشتى قاتل فرزندان مردم گذرانده اند٬ و اسم آن را هم "فعاليت سياسى" ميگذارند٬ ناگهان در مقابل رادان ها و طائب ها و احمدى نژاد ها و خيل متجاوزين و شکنجه گرانى که کهريزک فقط يک "شاهکار" شان بود٬ عليه خشونت مردم دست خالى جيق هاى بنفش کشيدند! کسى چه ميداند٬ اگر حکومت اسلامى اينها را راه داده بود٬ در اينروزها بجاى مقاله نوشتن عليه خشونت٬ همراه لباس شخصيها و اطلاعاتيها عليه مردم انقلابى تفنگ بدست نميگرفتند؟ مگر در ماجراى سرکوب انقلاب ۵٧ انقلابيون را به دستگاههاى جاسوسى لو نميدادند که در کهريزک هاى آنزمان تار و مارشان کنند؟

شريک شدن حزب "حکمتيست" در اين ارزيابى توده ايستى تصادفى نبود. آنها براى سياست خانه نشينى شان و تئورى "شکست مردم و جنبش سرنگونى" ميبايست کارگران و بقيه مردم را به جناحهاى حکومتى ميفروختند. ميبايست "طبقه متوسط" را پشت موسوى و "بخش عظيم طبقه کارگر" را به احمدى نژاد تقديم ميکردند تا سياست در خانه لم دادن موجب عذاب وجدان سياسى شان نشود. اين ادعاها سر سوزنى واقعيت نداشتند و ندارند. ديگر استدلال کردن در اينمورد وقت تلف کردن است. خود واقعيت و آنچه گذشت نشان داده است که مردم براى موسوى و امثال او نيامدند٬ برعکس آنها دنيال مردم افتادند٬ و از ترس جسارت انقلابى و ضد اسلامى همين مردم انقلابى به زير عباى خامنه اى خزيدند. سياست راديکال و انقلابى آن ابزارى است که دست همه را رو ميکند. خيلى زود و بدنبال تعرض مردم به مظاهر "مقدس" دو جناح و درس دادن به نيروى سرکوب٬ از خامنه اى تا موسوى و بهنود و نگهدار و گنجى و اپوزيسيون شبه "سکولار" قالب تهى کردند و ناگهان همه در يک صف عليه "خشونت مردم" سنگر گرفتند.

بعد از هفت ماه اين واقعيت اثبات ميشود که ارزيابى و سياست انقلابى کمونيستى کارگرى صحيح و برحق بود. اگر کسى ميپرسد چرا٬ پاسخ من اينست انفجار زنان عليه حکومت آپارتايد را ببينيد٬ ابراز وجود علنى و توده اى ضد اسلامى را در روز "عاشورا" ببينيد٬ زلزله و انفجار بالقوه عليه فقر و گرسنگى را ببينيد٬ وحشت سرمايه داران و جنبشهاى سياسى شان را از کارگر و کمونيسم و راديکاليسم "محاربين و ضد انقلاب" ببينيد٬ تا روشن شود حق با ما بود. حق با اردوى نخواستن و سرنگونى طلبى انقلابى بود. حق با حقانيت اعتراض و تلاش براى تغيير بود. اين اثبات ميشود که مردم ايران جمهورى اسلامى و حکومت مذهبى نميخواهند. کمونيسم جامعه و اعتراض و انتقاد کارگرى نفس وضع موجود و نظم طبقاتى را با مجريان برده دارش نميخواهد. اين روشن شد که به اين جامعه و نسل جديد نميتوان منتظرى را بجاى خامنه اى فروخت و يا کراهت احمدى نژاد را بالاى سرشان گرفت و با وعده "اجراى قانون اساسى" سرشان شيره ماليد. مردم خاتمى را ديده بودند و مجددا او و ديگر سران خودگمارده را ديدند. اين واقعيت روشن شد که جنگ در بالا و تشديد آن تا سر حد ترور و شکنجه و بيدادگاههاى فرمايشى همه از وحشت جنبشى در پائين است که ميخواهد پرچم اسلام و اختناق در ايران را بزير بکشد. اين واقعيت روشن شد که دعواى سياسى در ايران برسر قانونيزه کردن ولى فقيه يا اجراى قانون اساسى نيست. در بالا دعوا برسر بقاى نظام و در پائين برسر سرنگونى آنست. اين واقعيت اثبات شد که سه دهه سرکوب خشن عليه زنان شکست خورده است و جنبش ضد آپارتايد اسلامى در صف اول نخواستن اين اوضاع براى سرنگونى نظام ايستاده است. اين واقعيت روشن شد که اختلافات درون حکومتى عميق و گسترده و رو به تشديد است و مردم در کمين همه شان نشسته اند. بزير کشيدن عکسهاى خامنه اى در ابعاد وسيع و شعار مرگ بر خامنه اى بعنوان شاخص نظام اسلامى٬ آتش زدن عکس خمينى و تهاجم به مراکز دولتى و ارگانهاى سرکوب٬ هر متوهمى را در بالا و پائين بيدار کرد. اين گوشه کوچکى از شلاق راديکاليسم جامعه بود که همه اين اردوى حکومتى و اپوزيسيونى مجيزگوى حکومت را به سه کنج راند. اينها روندهاى واقعى آن جامعه اند. اگر کسى آگاهانه روندهاى بنيادى جامعه را در لابلاى تبليغات "انتخاباتى" حکومت و تحليلهاى ژورناليستى جهت دار گم و گور نکند٬ که البته تعداد زيادى آگاهانه همين کار را ميکنند و وظيفه شغلى و دپارتمانى شان است٬ تنها ميتواند ساده دل سياسى باشد. تنها دارد عدم شناخت اش از جامعه و مکانيزمهاى مبارزه و تقابل با حکومت اسلامى را عريان ميکند.

اکنون چگونه باید به مقابله با این جریانات رفت؟ بايد عکس همه شاهکارهاى سياسى شان را گرفت و نگذاشت چراغ خاموش معلق سياسى بزنند. بايد شکست و اضمحلال جنبش ملى اسلامى را اعلام کرد. بايد شکست سياست کنترل مردم و تبرى جوئى از تلاش انقلابى را زير پوشش "استراتژى تغيير از درون و اجراى ظرفيتهاى قانون اساسى و مقابله با خشونت " را اعلام کرد. امروز ديگر سرنگونى طلبى به موقعيت بستر اصلى سياست ايران رفته است و تمام جرياناتى که دراين ماجراها در توهم پراکنى به جناحى از حکومت آگاهانه سهمى بعهده گرفتند بايد افشا و منزوى شوند. استراتژى دمکراسى خواهى و جمهوريخواهى و اصلاح طلبى در ايران از پوچ پوچ تر است. خودشان هم ميدانند پوچ است. براى خيليها اين ويترين ها راه معامله و نزديک شدن به حکومت اسلامى است. اولين درس تبرى جوئى از انقلابيگرى و "دگر انديش" شدن اينست که بايد دراين چهارچوب موجود کار و تلاش کرد. دوره اينها عملا از نظر سياسى به پايان رسيده است. جست خيزهاى فرقه اى آتى شان اين واقعيت بزرگتر را که جنبش ملى اسلامى جميعا شکست خوردند نميتواند بپوشاند. اين که در درون اين خانواده مواضع بعضا چند سانتى متر فرق داشته نه معضل مردم است و نه در کل سياست اين اردو تفاوتى ايجاد ميکند. در ايندوره و به همان مقياسى که جامعه بيرون ريخت٬ اپوزيسيون و جنبشهايش نيز خود را نشان دادند.

اما اين جريانات تا زمانى که جمهورى اسلامى هست تحرک دارند و هر روز تلاش ميکنند در بسته بندى جديدى بميدان بيايند. حال که ضد اسلاميگرى و ضد مذهبى گرى تعرض ميکند٬ مثلا سکولاريسم سنگر و خاکريزى ميشود. سکولاريسمى که بشدت به تمايلات ناسيوناليستى و تبعيض گر آلوده است. جناح هاى چپ تر جنبش ملى اسلامى تلاش ميکنند با درجه اى از فاصله با حکومت اسلامى حائلى با راديکاليسم کمونيستى بکشند. تبليغات ضد کمونيستى بيشتر ميشود همانطور که در ايندوره کارهائى را که خامنه اى ميکرد و قبلا خودشان عليه کمونيستها و انقلابيون ميکردند با "دادگاههاى استالينى" توضيح دادند. بگذريم که استالين ناسيوناليستى مانند همين آقايان بود و زمانى خودشان طرفدارش بودند. اما جنبه سياسى اين توسل به استالينيسم مهم است. در دنياى امروز اين نوع تبليغات هدفش نه استالين و شوروى که اثرى از آن باقى نمانده است بلکه کمونيسم و راديکاليسم کارگرى اى را هدف قرار ميدهد که بويژه بدنبال تشديد بحران همه جانبه حکومت امکان واقعى ابراز وجود و عروج ميليونى دارد. آنها دارند همراه با جنگ درون خانوادگى و درون طبقاتى شان٬ جنگ استراتژيک با طبقه کارگر و کمونيسم را مثل نماز روزانه شان پيش ميبرند. بساط ائتلافهاى جديد و انشقاق هاى بيشتر راه مى افتد و تاکنون راه افتاده است. ناچارند تغيير فرم و ويترين بدهند و به وضعيت وخيم فعلى شان پاسخى بدهند. تعداد زيادى صحنه را خالى ميکنند. اما سوال اينست که بايد اين جنبش را به طرق سياسى شکست داد. يعنى عملا و اثباتا در خارج و داخل صحنه سياسى و ابتکار سياسى و بستر اصلى سياست دست سرنگونى طلبان و راديکال ها و سرخ ها باشد. بايد هر تلاش جديد براى عقيم کردن اعتراض برحق و راديکال مردم را افشا کرد و شکست داد. *